loading...
تری پاتوق| 3patough.r98.iR
علی شفیعی بازدید : 468 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

Ahmad%20shamloo%20%5BAloneBoy.com%5D دانلود دکلمه ” آفتاب ” احمد شاملودانلود دکلمه ” آفتاب ” از احمد شاملو

آفتاب

با چشم ها ز حیرت این صبح نابجای
خشکیده بر دریچه خورشید چهار طاق
بر تارک سپیده این روز پا به زای
دستان بسته ام را آزاد کردم از زنجیرهای خواب
فریاد بر کشیدم
اینک چراغ معجزه مردم تشخیص نیم شب را از فجر
در چشم های کور دلیتان سویی بجای اگر مانده است آنقدر
تا از کیستان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را
با گوش های نا شنواییتان این ترفه بشنوید در نیم پرده شب آواز آفتاب را
دیدیم گفتند خلق نیمی پرواز روشنش را اری
نیمی به شادی از دل فریاد بر کشیدند با گوش جان شنیدیم آواز روشنش را
باری من با دهانی حیرت گفتم
ای یاوه یاوه یاوه! خلایق مستید و منگ
یا به تظاهر تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دونگی
ور تائبید و پاک و مسلمان نماز را از چاوشان نیامده بانگی
هر گاو گند چاله دهانی آتشفشان روشن خشمی شد
این گول بین که روشنی آفتاب را از ما دریغ می طلبد
طوفان خنده ها
خورشید را گذاشته میخواهد با اتکا به ساعت شماته دار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند که شب هنوز از نیمه نیز برنگذشته است
طوفان خنده ها
من درد در رگانم حسرت در استخوانم و چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی
خورشید جوشید از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود
احساس واقعیتشان بود
با نور و گرمیش مفهوم بی ریای رفاقت بود
با تابناکیش مفهوم بی فریب صداقت بود
ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هاشان
حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند
افسوس آفتاب مفهوم بی دریغ عدالت بود و آنان به عدل شیفته بودند و اکنون
با آفتاب گونه ای آنان را این گونه دل فریفته بودند
ای کاش میتوانستم خون رگان خود را من قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند
ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را
گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که
خورشیدشان کجاست و باورم کنند

علی شفیعی بازدید : 459 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)


عشق
خاطره‌يی‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفته‌اند:
 
در اين‌سوی بستر
  مردی و
زنی
  در آن‌سوی.

 

تندبادی بر درگاه و
تندباری بر بام.

مردی و زنی خفته.

و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته.

گزيده اشعار استاد احمد شاملو

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 742
  • کل نظرات : 57
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 385
  • آی پی امروز : 231
  • آی پی دیروز : 376
  • بازدید امروز : 290
  • باردید دیروز : 691
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,906
  • بازدید ماه : 1,906
  • بازدید سال : 95,316
  • بازدید کلی : 1,700,170